صحن انقلاب شب عید
روزهای رفته سال را ورق می زنم
چه خاطراتی که زنده نمی شوند
چه رروزها که دلم میخواست تا ابد تمام نشوند
و چه روزهت که هر ثانیه اش یک سال زمان می برد
نماز صبح حرم یودم
بین الطلوعین زیر ایوان طلا
طرفای ظهر رسیدیم مشهد
گیج بودم .. تو بدترین جای زندگیم اقا طلبید
قبل از حرکت مزار شهدای گمنام بودم